جدول جو
جدول جو

معنی سوزن پر - جستجوی لغت در جدول جو

سوزن پر
سیخ پر، جوجۀ مرغ که تازه پر درآورده و پرهایش مانند سیخ راست باشد، خارپر، سوزن پر، سوزن بال
تصویری از سوزن پر
تصویر سوزن پر
فرهنگ فارسی عمید
سوزن پر
(زَ پَ)
رجوع به سوزن بال شود:
دیده از او بیضۀ سوزن پر است
بخیه زن جامۀ خشک و تر است.
سالک قزوینی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوزن گر
تصویر سوزن گر
سوزن ساز، سوزن فروش
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ / دِ)
چیزی که از سوزن کرده باشند. قلاب دوزی. (یادداشت بخط مؤلف) : و از وی (از خوزستان) شکر و جامه های گوناگون و پرده ها و سوزن کردها و شلواربند و ترنج شمامه و خرما خیزد. (حدود العالم). قرقوب شهری است خرد (خوزستان) وآبادان و از وی جامه های سوزن کرد خیزد. (حدود العالم)، مجازاً، منقش. رنگارنگ:
دشت چون دیبای سوزن کرد و آهو جوق جوق
ایستاده آمده بیرون بصحراها ز تنگ.
منجیک.
شد به یک بار نقش سوزن کرد
هر کجا بود صنعت یکسان.
مسعودسعد.
هرچه کردش بهار سوزن کرد
تیرماهش همی کند یکسان.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ پُ تَ / تِ)
از مصدر سوزن زدن. رجوع به سوزن زدن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ گَ)
سوزن ساز. آنکه سوزن سازد:
بمدح مجلس میمون تو مزین باد
جریدۀ سخن آرای پیر سوزنگر.
سوزنی.
بگفت ای کور سوزنگر مرا در کار کن آخر
که از جور تو افتاده ست با کیمخت گر کارم.
سوزنی.
از سوزنگر ندیده ای زخم تبر
خواهی که نهم سر تو بر دست پدر.
سوزنی.
از عشق سوزنگر سررشتۀ تدبیر از دست بداد و آخر بخیۀ عشق او بروی آمد. (محمد عوفی).
ز سوزنگرم کار گردیدزار
ز فولاد در راه من ریخت خار.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
- امثال:
از سوزنگر آهن نتوان خرید.
صد سوزن سوزنگر یک چکش آهنگر
لغت نامه دهخدا
اسم آمپول زن، تزریقاتچی، تزریقاتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد